صدای پای بارون...

صادقانه بگویم بارانـــــــ را دوست دارم چون پاکـــــ وصــــادق است..وقتی میبارددلم برایت تنگ میشود بیشتر از همیشه...

امروز بوی باران ....آمد....

امروز شهرما بوی باران می داد. بوی طراوت و نسیم بهشت....

من او را نمی شناختمش... ولی آمدنش مرا و همه شهر را خوشنود کرد....بعد از 28 سال فراغ، بعد از 28 سال گذشتن از پروازش حالا آمده بود که بوی بهشت دوباره در کوچه هایمان بپیچد. هیجان و شور خاصی همه را گرفته. گریه می کنند، گاهی هم آنچه در دستانشان است، می کشند به تابوت سه رنگت تا تبرک بگیرد.

 

راستی رفیق آن بالاها خوش می گذرد که؟؟ آری معلوم است دیگر...به اوج آسمان پر کشیدن مگر سختی هم دارد؟؟        آری خوش میگذرد لابد....

ولی چه دیر آمدی رفیق...مادرت با چشمانی منتظر به ملکوت پرکشید و رفت. و پدرت تمام موهایش در هجران تو؛ یوسف گمگشته به سپیدی گراییده است...

بیا  که بوی آمدنت دوباره چشمان همه مان را مثل یعقوب بینا کرده و شوق وصالت همه را خوش.

کاش ...کاش

باور کن نمی دانم کاش چه....

فقط می دانم خوش آمدی رفیق سالهای دور، سالهای نبودن ما دهه 60ی ها.

دوست ندیده که انگار از خودمان برایمان آشناتری بیاکه قلب شهرت بیتاب دیدن توست. دست ما را هم بگیر رفیق

دلم می خواست با تو بگویم از نیامدن باران و زخم و خستگی امّا نمی دانم از کدامین قافله های عشقی که اینچنین دیدنت مرا با غصه هایم غریبه کرد. خوش آمدی خوش آمدی رفیق...

پیکرشهید ناصر شاهمیرزایی بعد از 28 سال مفقودبودن به آغوش بیدگل بازگشت.  

[ پنج شنبه 5 مهر 1392برچسب:شهید شاهمیرزایی, باران, بیدگل, نسیم بهشت,,

] [ 19:20 ] [ emertat ]

[ ]